top of page

یافتن شغل در پرتغال

داشتن شغلی که بتوان بر اساس آن امرار معاش کرد موضوع بسیار مهمی است که ذهن بسیاری از مهاجران و کسانی که قصد مهاجرت دارند را درگیر میکند. 

چگونه در کشوری که هیچ اطلاعی از آن ندارید، شروع به جستجوی کار می کنید؟  حقوق ها چگونه است و چه تخصص هایی مورد نیاز است؟  آیا با آن شغل امکان اداره زندگی برای شما وجود خواهد داشت؟ و بسیاری سوالات دیگر!

نگران نباشید! ما برای کمک اینجا هستیم و تمام اطلاعاتی که یک مهاجر برای یافتن شغل، کار و زندگی راحت در پرتغال باید بداند را جمع آوری کرده ایم تا روند استقرار کامل شما در پرتغال راحت تر باشد. 

 :تاریخ پرتغال

با مرور و تعمق در سرگذشت یک ملت است که می توان به بسیاری از خصوصیت های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، فکری و اخلاقی آن جامعه پی برد. پس لازم است که در تاریخ هر ملت سیر کنید تا ببینید آن ملت در فراز و نشیب تاریخ چه سرگذشتی داشته است، آنگاه است که میتوانید به عمق وجودی آن ملت و آن کشور پی ببرید و دریابید که آیا برای اهداف برگزیده شما، مقصدی مناسب برای مهاجرت است یا نه. 

در زیر چکیده ای از تاریخ پرتغال از زمان استقلال تا امروز آمده است. گروه پرتغال رزیدنسی امیدوار است که این مطالب در فرایند تصمیم سازی و تصمیم گیری شما موثر باشد. 

 

پرتغال، در سال ۱۱۴۳ میلادی  پس از امضای  پیمان زامورا  در کلیسایی به همین نام در منطقه زامورا در شمال غربی اسپانیا، به عنوان یک کشور مستقل تشکیل شد. 

 

قبل از این پیمان، پرتغال یک ایالت تابع پادشاهی لئون و کاستیل بود و فرمانروای آن کنت آفونسو هنریکه نام داشت که برای ایجاد اقتدار و گسترش قلمرو خود بسیار تلاش می کرد. او پیش از این توانسته بود سپاه مادر و‌ معشوق اش را که به پدرش خیانت کرده بودند شکست دهد و با غلبه بر مورها به فرمانروایی پرتغال رسید و بر جای پدر تکیه زند. 

در این پیمان که توسط دون آلفونسو هرنیکه ، اولین پادشاه پرتغال و آلفونسوی هفتم پادشاه لئون و کاستیل،  به امضا رسید، پرتغال به عنوان کشوری پادشاهی و مستقل به رسمیت شناخته شد.

بعد ها و در سال ۱۱۷۹ ، پاپ الکساندر  سوم، رئیس کلیسای کاتولیک روم نیز رسمیت پرتغال بعنوان یک کشور مستقل را  تایید نمود.

در طول قرن های ۱۲ و ۱۳، پادشاهان پرتغالی مرزهای پرتغال را تا منطقه الگارو در جنوب پرتغال گسترش دادند که تا این تاریخ همچنان بدون تغییر و ثابت باقی مانده است.

پس از تثبیت کشور و تعریف مرزهای جدید، پرتغال به ارتقای امور داخلی خود پرداخت.

در پایان قرن ۱۳، پادشاه وقت پرتغال که دون دینیس نام داشت، اقدام به تاسیس دانشگاه معتبر و پرآوازه کویمبرا در منطقه کوایمبرا نمود که در حال حاضر یکی از قدیمی ترین دانشگاه های اروپا و معتبرترین دانشگاه های جهان به شمار می‌رود.

در همین ایام، فرمانراوایان و پادشاهان پرتغال قلعه های مستحکم، کاخ های باشکوه و کلیساهای زیبایی را در مراکز مهم کشور بنا نهادند تا مراکز اداری کشور را در آنجا مستقر نمایند.

 

در سال ۱۳۸۳، فردیناند اول پادشاه پرتغال بدون وارث ذکور درگذشت و جانشینی او بعنوان پادشاهی پرتغال بین برادر ناتنی جان، دوک نامشروع براگانزا، و جان اول پادشاه کاستیل مورد مناقشه قرار گرفت.

در سال ۱۳۸۵ میلادی و پس از یک فراخوان  مردمی، دون ژواعو با نام جان اول بعنوان پادشاه وقت و سرسلسله دومین پادشاهی پرتغال، انتخاب شد. پسران  دون ژواعو اول و شاهزاده دونا فیلیپا لانکاستر ، توسط  شاعر شهیر و حماسه سرای پرتغالی،  لویش واش کامویژ بعنوان نسلی شریف از شاهزادگان بزرگ یاد شده اند. این شاعر بزرگ که یکی از افتخارات مردم پرتغال بشمار می آید در توصیف این شاه زادگاه، آنان را به سبب ترویج و احترام به انسانیت،  توسعه و ارتقای آموزش و پرورش و مهارت های  حکومت مداری یاد کرده است. 

از میان این شاه زادگان باید به نام شاه زاده دون هنریک ملقب به هانری دریانورد ، اشاره نمود. کسی که به لطف انگیزه ها و پایمردیش، یکی از بزرگترین ماجراهای بشریت یعنی کشف سرزمین های جدید ممکن گردید و کسی که تاریخ از او بعنوان بزرگترین کاشف تاریخ یاد میکند. او با بهره برداری از بهترین دانش علمی و عملی دریانوردی آن روزگار از دریا ها عبور کرد تا به هدف خود جامه عمل پوشاند. در طول قرون ۱۴، ۱۵ و ۱۶ میلادی، دریانوردان و کاوشگران پرتغالی به آفریقا، خاور دور و قلب قاره آمریکای جنوبی سفر کردند. آنها طی این سفر ها سرزمین ها را فتح ، ثروتها را تسخیر و چیزهایی را که تا آن زمان  دیده نشده بود را  به اروپا بردند.در سال ۱۴۹۸ دریانورد معروف پرتغالی بنام واسکو دا گاما توانست مسیر دریایی از اروپا به هند را کشف نماید و متعاقبا در سال ۱۵۰۰ پدرو آلوارش کابرال، برزیل را کشف کرد.

پرتغالیها از طریق دریاها در سال ۱۵۰۸  عمان، ۱۵۱۱ مالزی ، ۱۵۱۲ تیمور ، ۱۵۱۳ چین و ۱۵۴۳ ژاپن را کشف نمودند.

فردیناند ماگالیایش (مشهور به ماژلان) در سالهای ۱۵۱۹ تا ۱۵۲۲ ، اولین کسی بود که در جهت غرب از اروپا به آسیا سفر کرد و در اقیانوس آرام کشتی رانی کرد. او همچنین با هدف دور زدن کره زمین ، رهبری یک ناوگان اکتشافی را بر عهده گرفت و اگر چه خود در میانه سفر درگذشت ، ولی گروهی از افراد و ناوگانش  توانستند  کره زمین را با موفقیت دور بزنند و به اروپا بازگردند.

و این دوران، آغازی بود برای جهانی شدن پرتغال و همین دلیل و برای بزرگداشت این عصر تاریخی، پادشاه  مانوئل  دستور داد تا برای یادبود این موفقیت ها، بنای بسیار عظیمی را بسازند که هم یاد واره این اکتشافات باشد و هم محلی برای بدرقه دریانوردان. این بنا که در لیسبون ساخته شده است اکنون بعنوان صومعه جرونیموس شناخته می‌شود و روزانه هزاران نفر از گردشگران از آن بازدید می‌کنند.در این بنای منحصر به فرد که بانشانه های سمبلیک دریانوری پرتغال تزیین شده است، استرلاب گوی‌شکل موجود در پرچم پرتغال را نیز به تصویر  کشید.

در این دوران، پرتغال که روزگاری یک کشور پادشاهی کوچک به شمار می رفت، به بزرگترین امپراتوری جهان تبدیل شده بود و عالمان و بزرگان، دانشمندان و نقاشان، بازرگانان و شاعران، بردگان و شاهزادان بسیاری را در خود گرد هم آورد.

دست یابی به چنین قدرتی باشکوه و ثروتی بیکران، باعث برانگیخته شدن حسادت  بسیاری گردید. در سال ۱۵۷۸ و پس از مرگ غم انگیز پادشاه جوان دون سباستیو در نبردی  در محل الكاسر كیبیر واقع در شمال افریقا، تاج و‌تخت پادشاهی او توسط پادشاهان وقت اسپاتیا  اشغال شد و پادشاهی پرتغال به مدت تقریبا ۶۰ سال تحت حکمرانی اسپانیا قرار گرفت.

ولی پادشاه دون ژوعائوی چهارم در سال ۱۶۴۰ استقلال پرتغال را به این کشور را مجددا بازگرداند.

بعد از او، پادشاه دون ژوعائوی پنچم در قرن هجدهم که پادشاهی دوستدار هنر بود، دستور ساخت یک کلیسا و کاخ بسیار عظیمی را در منطقه مفرا صادر کرد. او همچنین دستور داد تا بنای آگواش لیروش در لیسبون احداث گردد. 

در آن ایام پرتغال و خصوصا لیسبون و اطراف آن به پایتختی مدرن و شگفت انگیز مبدل شده بودند ولی دیری نپایید که زلزله مهیب سال ۱۷۵۵ نواحی غربی و جنوب پرتغال و علی الخصوص لیسبون را تقریبا به طور کامل ویران کرد و با خاک یکسان نمود. 

مارکش د پمپال، نخست وزیر وقت در زمان پادشاهی دون  ژوزه مسئولیت خروج‌ از بحران زلزله را بر عهده گرفت و شهر لیسبون را از نو بنا کرد و توانست آثار این خشم ویرانگر طبیعت را ترمیم کند.از این نخست وزیر توانمند بنای یادبودی در میدانی بنام ایشان درست شده است که در مرکز لیسبون خود نمایی می کند که نشانگر اقتدار و توانایی ایشان دارد.

 

در سال ۱۸۰۸ پادشاه ژوعائوی ششم به دلیل تهدید و‌ تهاجم نیروهای ناپلئون بناپارت و برای حفاظت از خانواده سلطنتی و دولت پرتغال، دربار پرتغال را به برزیل انتقال داد. او تا سال ۱۸۲۱ در برزیل ماند تا زمانی که به دلیل فشارهای سیاسی و درخواست اصلاح قانون اساسی مجبور به بازگشت به پرتغال شد. پادشاه ژوعائوی ششم در طول سلطنت خود اصلاحاتی را در پرتغال انجام داد، از جمله لغو تفتیش عقاید و ایجاد سلطنت مشروطه. در زمان پادشاهی او، پرتغال دوباره به داخل  مرزهای اصلی خود  بازگشت و با  اروپا  یکی شد. او همچنین از هنر و علوم حمایت کرد و آکادمی علوم لیسبون را تأسیس کرد. او در تاریخ ۱۰ مارس ۱۸۲۶ در لیسبون درگذشت و پس از جنگ های داخلی بر سر قدرت در گرفت. 

جنگ های داخلی تا سال ۱۸۳۴ ادامه داشت تا اینکه نهایتا با امضای عهد نامه اورآ مونته بین ملکه ماریای دوم و دم میگل درگیری ها پایان گرفت و دم میگل که تاج و تخت را از آن خود کرده بود قبول کرد تا آن را به ملکه بازگرداند و خود با تمام دارایی های خود به تبعید برود. با امضای عهد نامه، در گیریهای نظامی پایان یافت و آرامش به پرتغال بازگشت و یک نوع سلطنت  لیبرال  به همراه اجرای قانون اساسی در پرتغال حکمفرما شد. 

 

در پایان قرن ۱۹ ، عقاید جمهوری خواهی، شروع به  رشد و پیشرفت در جامعه نمود. در ۵ اکتبر سال ۱۹۱۰، جمهوری پرتغال پس از کودتایی که سلسله براگانسا را سرنگون کرد، تاسیس شد. کودتا توسط عناصر حزب جمهوری خواه پرتغال سازماندهی شده بود که در طول قرن نوزدهم به دلیل هزینه ها و قطع ارتباط خانواده سلطنتی با مردم و همچنین فساد در سیستم سیاسی و قدرت کلیسای کاتولیک، زمینه سیاسی قابل توجهی به دست آورده بودند. 

«تقلا برای آفریقا» و امپریالیسم قرن نوزدهم نیز عوامل مهمی بودند که به شدت سلطنت پادشاهی را تضعیف کرده بودند. یکی از رویدادهای اصلی که سقوط سلطنت را هموار کرد، اولتیماتوم بریتانیا در سال ۱۸۹۰ بود که توسط لرد سالیزبری، نخست وزیر بریتانیا، به پرتغال تحمیل شد. این اولتیماتوم، پرتغال را مجبور به عقب نشینی از مناطق آفریقای جنوبی کرد، مناطقی که پرتغال آنها را در کنفرانس برلین در سال ۱۸۸۵ بر اساس “حقوق تاریخی خود “ ادعا کرده بود، و در طرف مقابل بریتانیا بود که بر اساس ادعای “اشغال موثر سرزمین ها” مدعی تسلط بر این سرزمین ها بود.

موضوع اصلی تقابل این دو قدرت نقشه ای بود که پرتغال آن را بعنوان سندی بر ادعای این سرزمین ها ارایه کرده بود و به "نقشه صورتی" معروف بود. بر اساس این نقشه، پرتغال مدعی تسلط بر کریدور زمینی بین مستعمرات آنگولا و موزامبیک بود. این ادعا شامل کل زیمبابوه فعلی، که قبلا به عنوان رودزیا شناخته می شد، و بخش های بزرگی از زامبیا و مالاوی بود.

پرتغال با فشارهای سنگین بریتانیا مجبور شد خواسته های بریتانیا را برآورده کند و اولتیماتوم را بپذیرد و این پذیرش توسط پادشاه کارلوس باعث شد مردم آن را به عنوان تحقیر ملی که توسط قدیمی ترین متحد کشور اعمال شده بود، ببینند.

در این که چرا بریتانیا این اولتیماتوم را به پرتغال تحمیل کرد، تصور غلط رایجی در پرتغال وجود دارد و آن این است که دلیل اولتیماتوم، آرمان های بریتانیا برای ساخت راه اهن کیپ تاون (در آفریقای جنوبی) به قاهره (در مصر) بود که شمال و جنوب افریقا را به هم متصل می کرد. ولی این تصور بسیار بعید است چون در آن زمان، سایه آلمان بر آفریقای شرقی بسیار گسترده شده بود و از تانزانیای امروزی تا سودان تحت حکومت مهدی را شامل بود. محتمل ترین دلیل اولتیماتوم، نقش آقای سیسیل رودز، مالک شرکت بریتانیایی-افریقای جنوبی بود که دارای منافع قابل توجهی در معادن این منطقه بود و به شدت از آنها محافظت می کرد. قدرت ایشان آنقدر زیاد بود که برای تحکیم حضور خود در منطقه، حتی باعث جنگ های بین منطقه ای شد.

و اما در پرتغال جمهوریخواهان از این وضعیت سوء استفاده کردند و شورش های خیابانی زیادی را به راه انداختند و حتی تلاش کردند در سال ۱۸۹۱ کودتا کنند. پذیرش اولتیماتوم آنقدر برای مردم سنگین بود که حتی الهام بخش اشعار اصلی سرود ملی پرتغال بود.

در طول ۲۰ سال بعد از وقایع ۱۸۹۰، سلطنت پادشاهی به طور فزاینده ای توسط طرفداران جمهوری تضعیف شد.جسورانه ترین اقدامی که جمهوری خواهان بین دوران  پذیرش اولتیماتوم و سقوط سلطنت انجام دادند، ترور پادشاه کارلوس و وارث او، شاهزاده لوئیز فلیپه، در ۱ فوریه ۱۹۰۸ بود. بعد از این ترور، پسر دوم پادشاه کارلوس، مانوئل دوم بعنوان اخرین پادشاه پرتغال تاج گذاری کرد ولی حکومت او تنها دو سال بیشتر طول نکشید. جالب است بدانید که در طول دو سال پادشاهی مانوئل دوم، هفت دولت مختلف امدند و رفتند.

در آن دوران، حزب جمهوری خواه ادعا میکرد که تنها نیروی سیاسی است که قادر به حل مشکلات کشور و به دست آوردن موقعیت پرتغال به عنوان یک قدرت جهانی است و در سال ۱۹۰۹، این حزب برای شروع یک مبارزه مسلحانه برای سرنگونی سلطنت دستوری را صادر کرد.

یک سال بعد، در سوم اکتبر ۱۹۱۰، انقلابیون جمهوریخواه قیامی را در لیسبون آغاز کردند. با وجود اینکه سلطنت طلبان دارای تعداد نیروی بیشتری بودند، نتوانستند شورش را سرکوب کنند و پادشاه را مجبور به فرار از کشور و تبعید در بریتانیا کردند. 

پس از پیروزی، نیروهای جمهوریخواه در ۵ اکتبر سال ۱۹۱۰ در سالن شهرداری لیسبون  گرد هم آمدند و آغاز “جمهوری” را اعلام کردند و به سلسله پادشاهان که ۸ قرن طول کشید، پایان دادند.

اقای تئوفیلو براگا اولین جمهوری خواه بود که ریاست  کشور را بدست گرفت و یک سال این سمت را عهده دار بود .

پس از ریاست جمهوری تئوفیلو براگا، مانوئل د آریاگا دومین رئیس جمهور جمهوری پرتغال در سال ۱۹۱۱ شد. آریاگا از سال ۱۹۱۱ تا ۱۹۱۵ به عنوان رئیس جمهور خدمت کرد و اولین رئیس جمهوری بود که با رای مستقیم مردم در پرتغال انتخاب شد.

آریاگا وکیل و روشنفکری بود که از چهره های برجسته جنبش جمهوری خواهی در پرتغال بود.  او مدافع دموکراسی، آزادی بیان و عدالت اجتماعی بود و دوران ریاست جمهوری او با تلاش هایی برای ترویج این ارزش ها در جمهوری جدید مشخص شد.

 

در دوران ریاست جمهوری خود، آریاگا با چندین چالش از جمله بی ثباتی سیاسی، مشکلات اقتصادی و نا آرامی های اجتماعی روبرو شد.  با وجود این چالش ها، او برای تقویت نهادهای دموکراتیک، ارتقای آموزش و رفاه اجتماعی و نوسازی زیرساخت های کشور تلاش کرد.

 

پس از ریاست جمهوری آریاگا، چندین نفر دیگر به عنوان رئیس جمهور پرتغال خدمت کردند، از جمله برناردینو ماچادو، سیدونیو پایس و آنتونیو خوزه د آلمیدا.  جمهوری اول پرتغال با بی ثباتی سیاسی مشخص شد و چند تن از این روسای جمهور تنها برای دوره های کوتاهی در قدرت بودند.  این جمهوری در سال ۱۹۲۶ با یک کودتای نظامی به پایان رسید که یک دیکتاتوری نظامی را تا سال ۱۹۷۴ برقرار کرد.

 

در تاریخ ۲۵ آوریل سال ۱۹۷۴، یک کودتای نظامی مسالمت آمیز معروف به انقلاب میخک سفید، دیکتاتوری پرتغال را سرنگون کرد و دموکراسی را به کشور بازگرداند و باعث شد که مستعمرات قبلی پرتغال در آفریقا به سرعت استقلال یابند. نام انقلاب را از گل میخک هایی که به نشانه صلح و خشونت در لوله تفنگ سربازان می گذاشتند نامگذاری کردند.

 

پس از انقلاب، پرتغال دوره تحول سیاسی و اجتماعی را آغاز کرد که شامل ایجاد قانون اساسی جدید و اجرای سیاست هایی با هدف ارتقای دموکراسی، عدالت اجتماعی و توسعه اقتصادی بود.

 

قانون اساسی جدید که در سال ۱۹۷۶ تصویب شد، یک جمهوری دموکراتیک با رئیس جمهور به عنوان رئیس کشور و نخست وزیر به عنوان رئیس دولت ایجاد کرد.  قانون اساسی همچنین حقوق و آزادی های اساسی از جمله آزادی بیان، اجتماعات و مذهب را تضمین کرده است.

 

در سال های پس از انقلاب، پرتغال دستخوش تغییرات اقتصادی و اجتماعی قابل توجهی شد.  دولت سیاست هایی را با هدف مدرن سازی اقتصاد، ترویج صنعت و کاهش فقر اجرا کرد.  این کشور همچنین با اتحادیه اروپا ادغام شد و روابط نزدیک تری با سایر کشورهای اروپایی ایجاد کرد

bottom of page